×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

انجيل يوحنّا

باب ۲۱

PDF AddToAny Email X Facebook WhatsApp

عيسي بر شاگردان به هنگام
ماهيگيري ظاهر مي شود

۱ بعد از آن عيسي باز خود را در كنارة درياي طبريّه، به شاگردان ظاهر ساخت و بر اينطور نمودار گشت.
۲ شمعون پطرس و توماي معروف به توأم و ننتائيل كه از قاناي جليلبود و دو پسر زبدي و دو نفر ديگر از شاگردان او جمع بودند.
۳ شمعون پطرس به ايشان گفت:(مي روم تا صيد ماهي كنم. به او گفتند: ما نيز با تو مي آييم. پس بيرون آمده، به كشتي سوار شدند و در آن شب چيزي نگرفتند.
۴ و چون صبح شد، عيسي بر ساحل ايستاده بود ليكن شاگردان ندانستند كه عيسي است.
۵ عيسي بديشان گفت: اي بچه ها نزد شما خوراكي هست؟ به او جواب دادند كه ني.
۶ بديشان گفت: دام را به طرف راست كشتي بيندازيد كه خواهيد يافت. پس انداختند و از كثرت ماهي نتوانستند بكشند.
۷ پس آن شاگردي كه عيسي را محبّت مي نمود به پطرس گفت: خداوند است. چون شمعون پطرس شنيد كه خداوند است، جامة خود را به خويشتن پيچيد چونكه برهنه بود و خود را در دريا انداخت.
۸ امّا شاگردان ديگر در زورق آمدند زيرا از خشكي دور نبودند، مگر قريب به دويست ذراع و دام ماهي را مي كشيدند.
۹ پس چون به خشكي آمدند، آتشي افروخته و ماهي بر آن گذارده و نان ديدند.
۱۰ عيسي بديشان گفت: از ماهي اي كه الآن گرفته ايد، بياوريد.
۱۱ پس شمعون پطرس رفت و دام را بر زمين كشيد، پُر از صد و پنجاه و سه ماهي بزرگ و با وجودي كه اينقدر بود، دام پاره نشد.
۱۲ عيسي بديشان گفت: بياييد بخوريد. ولي احدي از شاگردان جرأت نكرد كه از بپرسد تو كيستي، زيرا مي دانستند كه خداوند است.
۱۳ آنگاه عيسي آمد و نان را گرفته، بديشان داد و همچنين ماهي را.
۱۴ و اين مرتبة سوم بود كه عيسي بعد از برخاستن از مردگان، خود را به شاگردان ظاهر كرد.

گفتگوي عيسي با پطرس

۱۵ و بعد از غذا خوردن، عيسي به شمعون پطرس گفت: اي شمعون، پسر يونا، آيا مرا بيشتر از اينها محبّت مي نمايي؟ بدو گفت: بلي خداوندا، تو مي داني كه تو را دوست مي دارم. بدو گفت: بره هاي مرا خوراك بده.
۱۶ باز در ثاني بدو گفت: اي شمعون، پسر يونا، آيا مرا محبّت مي نمايي؟ به او گفت: بلي خداوندا، تو مي داني كه تو را دوست مي دارم. بدو گفت: گوسفندان مرا شباني كن.
۱۷ مرتبة سوم بدو گفت: اي شمعون، پسر يونا، مرا دوست مي داري؟ پطرس محزون گشت، زيرا مرتبة سوم بدو گفت مرا دوست مي داري؟ پس به او گفت: (خداوندا، تو بر همه چيز واقف هستي. تو مي داني كه تو را دوست مي دارم. عيسي بدو گفت: گوسفندان مرا خوراك ده.
۱۸ آمين آمين به تو مي گويم وقتي كه جوان بودي، كمر خود را مي بستي و هر جا مي خواستي مي رفتي ولكن زماني كه پير شوي دستهاي خود را دراز خواهي كرد و ديگران تو را بسته به جايي كه نمي خواهي تو را خواهندبرد.
۱۹ و بدين سخن اشاره كرد كه به قسم موت خدا را جلال خواهد داد و چون اين را گفت، به او فرمود: از عقب من بيا.
۲۰ پطرس ملتفت شده، آن شاگردي را كه عيسي محبّت مي نمود ديد كه از عقب مي آيد؛ و همان بود كه بر سينة وي، وقت عشا تكيه مي زد و گفت: خداوندا كيست كه تو را تسليم مي كند؟
۲۱ پس چون پطرس او را ديد، به عيسي گفت: خداوندا و او چه شود؟
۲۲ عيسي بدو گفت: اگر بخواهم كه او بماند تا باز آيم تو را چه؟ تو از عقب من بيا.
۲۳ پس اين سخن در ميان برادران شهرت يافت كه آن شاگرد نخواهد مرد. ليكن عيسي بدو نگفت كه نمي ميرد، بلكه اگر بخواهم كه او بماند تا باز آيم تو را چه؟
۲۴ و اين شاگردي است كه به اين چيزها شهادت داد و اينها را نوشت و مي دانيم كه شهادت او راست است.
۲۵ و ديگر كارهاي بسيار عيسي بجا آورد كه اگر فرداً فرداً نوشته شود گمان ندارم كه جهان هم گنجايش نوشته ها را داشته باشد.


۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲, ۱۳, ۱۴, ۱۵, ۱۶, ۱۷, ۱۸, ۱۹, ۲۰, ۲۱

 

 چطور میتوانیم با خداوند رابطه شخصی خود را آغاز نمائیم؟
 آیا سئوالی دارید؟

با دیگران سهیم شوید
AddToAny Email X Facebook WhatsApp