×  
جستجو  
جواب سئوالات درباره زندگی و خداوند
شناخت خداوند

انجيل يوحنّا

باب ۸

PDF AddToAny Email X Facebook WhatsApp

آمرزش زن بدكار

۱ اما عيسي به كوه زيتون رفت.
۲ و بامدادن باز به هيكل آمد و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته، ايشان را تعليم مي داد.
۳ كه ناگاه كاتبان و فريسيان زني را كه در زنا گرفته شده بود، پيش او آوردند و او را در ميان برپا داشته،
۴ بدو گفتند: اي استاد، اين زن در حين عمل زنا گرفته شد؛
۵ و موسي در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند. امّا تو چه مي گويي؟(
۶ و اين را از روي امتحان بدو گفتند تا ادّعايي براو پيدا كنند. امّا عيسي سر به زير افكنده، به انگشت خود بر روي زمين مي نوشت.
۷ و چون در سؤال كردن الحاح مي نمودند، راست شده، بديشان گفت: هر كه از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.
۸ و باز سر به زير افكنده، بر زمين مي نوشت.
۹ پس چون شنيدند، از ضمير خود ملزم شده، از مشايخ شروع كرده تا به آخر، يك يك بيرون رفتند و عيسي تنها باقي ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود.
۱۰ پس عيسي چون راست شد و غير از زن كسي را نديد، بدو گفت: اي زن آن مدّعيان تو كجا شدند؟ آيا هيچ كس بر تو فتوا نداد؟
۱۱ گفت: هيچ كس اي آقا. عيسي گفت: من هم بر تو فتوا نمي دهم. برو ديگر گناه مكن.(

نور جهان

۱۲ پس عيسي باز بديشان خطاب كرده، گفت: من نورِ عالم هستم. كسي كه مرا متابعت كند، در ظلمت سالك نشود بلكه در نور حيات را يابد.
۱۳ آنگاه فريسيان بدو گفتند: تو بر خود شهادت مي دهي، پس شهادت تو راست نيست.
۱۴ عيسي در جواب ايشان گفت: هر چند من بر خودم شهادت مي دهم، شهادت من راست است زيرا كه مي دانم از كجا آمده ام و به كجا خواهم رفت، ليكن شما نمي دانيد از كجا آمده ام و به كجا مي روم.
۱۵ شما بحسب جسم حكم مي كنيد امّا من بر هيچ كس حكم نمي كنم.
۱۶ و اگر من حكم دهم، حكم من راست است، از آنرو كه تنها نيستم بلكه من و پدري كه مرا فرستاد.
۱۷ و نيز در شريعت شما مكتوب است كه شهادت دو كس حقّ است.
۱۸ من بر خود شهادت مي دهم و پدري كه مرا فرستاد نيز براي من شهادت مي دهد.
۱۹ بدو گفتند: پدر تو كجا است؟ عيسي جواب داد كه نه مرا مي شناسيد و نه پدر مرا. هرگاه مرا مي شناختيدپدر مرا نيز مي شناختيد.
۲۰ و اين كلام را عيسي در بيت المال گفت، وقتي كه در هيكل تعليم مي داد؛ و هيچ كس او را نگرفت بجهت آنكه ساعت او هنوز نرسيده بود.

درباره داوري آينده

۲۱ باز عيسي بديشان گفت: من مي روم و مرا طلب خواهيد كرد و در گناهان خود خواهيد مرد و جايي كه من مي روم شما نمي توانيد آمد.
۲۲ يهوديان گفتند: آيا ارادة قتل خود دارد كه مي گويد به جايي خواهم رفت كه شما نمي توانيد آمد؟
۲۳ ايشان را گفت: شما از پايين مي باشيد امّا من از بالا. شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم.
۲۴ از اين جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهيد مرد، زيرا اگر باور نكنيد كه من هستم، در گناهان خود خواهيد مرد.
۲۵ بدو گفتند: تو كيستي؟ عيسي بديشان گفت: همانم كه از اوّل نيز به شما گفتم.
۲۶ من چيزهاي بسيار دارم كه دربارة شما بگويم و حكم كنم؛ لكن آنكه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنيده ام، به جهان مي گويم.
۲۷ ايشان نفهميدند كه بديشان دربارة پدر سخن مي گويد.
۲۸ عيسي بديشان گفت: وقتي كه پسر انسان را بلند كرديد، آن وقت خواهيد دانست كه من هستم و از خود كاري نمي كنم بلكه به آنچه پدرم مرا تعليم داد، تكلّم مي كنم.
۲۹ و او كه مرا فرستاد، با من است و پدر مرا تنها نگذارده است زيرا كه من هميشه كارهاي پسنديدة او را بجا مي آورم.

درباره فرزندان حقيقي خدا

۳۰ چون اين را گفت، بسياري بدو ايمان آوردند.
۳۱ پس عيسي به يهودياني كه بدو ايمان آوردند، گفت: اگر شما در كلام من بمانيد،في الحقيقه شاگرد من خواهيد شد،
۳۲ و حقّ را خواهيد شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد كرد.
۳۳ بدو جواب دادند كه اولاد ابراهيم مي باشيم و هرگز هيچ كس را غلام نبوده ايم. پس تو چگونه مي گويي كه آزاد خواهيد شد؟
۳۴ عيسي در جواب ايشان گفت: آمين آمين به شما مي گويم هر كه گناه مي كند، غلام گناه است.
۳۵ و غلام هميشه در خانه نمي ماند، امّا پسر هميشه مي ماند.
۳۶ پس اگر پسر شما را آزاد كند، در حقيقت آزاد خواهيد بود.
۳۷ مي دانم كه اولاد ابراهيم هستيد، ليكن مي خواهيد مرا بكشيد زيرا كلام من در شما جاي ندارد.
۳۸ من آنچه نزد پدر خود ديده ام مي گويم و شما آنچه نزد پدر خود ديده ام مي كنيد.
۳۹ در جواب او گفتند كه پدر ما ابراهيم است.عيسي بديشان گفت(اگر اولاد ابراهيم مي بوديد، اعمال ابراهيم را بجا مي آورديد.
۴۰ وليكن الآن مي خواهيد مرا بكشيد و من شخصي هستم كه با شما به راستي كه از خدا شنيده ام تكلّم مي كنم. ابراهيم چنين نكرد.
۴۱ شما اعمال پدر خود را بجا مي آوريد.بدو گفتند كه ما از زنا زاييده نشده ايم. يك پدر داريم كه خدا باشد.
۴۲ عيسي به ايشان گفت: اگر خدا پدر شما مي بود، مرا دوست مي داشتيد، زيرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمده ام، زيرا كه من از پيش خود نيامده ام بلكه او مرا فرستاده است.
۴۳ براي چه سخن مرا نمي فهميد؟ از آنجهت كه كلام مرا نمي توانيد بشنويد.
۴۴ شما از پدر خود ابليس مي باشيد و خواهشهاي پدر خود را مي خواهيد به عمل آريد. او از اوّل قاتل بود و در راستي ثابت نمي باشد، از آنجهت كه در او راستي نيست. هرگاه به دروغ سخن مي گويد، از ذات خود مي گويد زيرا دروغگو و پدر دروغگويان است.
۴۵ و امّا من از اين سبب كه راست مي گويم، چرا مرا باور نمي كنيد.
۴۶ كيست از شما كه مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست مي گويم، چرا مرا باور نمي كنيد؟
۴۷ كسي كه از خدا است، كلام خدا را مي شنود و از اين سبب شما نمي شنويد كه از خدانيستيد.(

عيسي اعلام مي كند كه ابدي است

۴۸ پس يهوديان در جواب او گفتند: آيا ما خوب نگفتيم كه تو سامري هستي و ديو داري؟
۴۹ عيسي جواب داد كه من ديو ندارم، لكن پدر خود را حرمت مي دارم و شما مرا بي حرمت مي سازيد.
۵۰ من جلال خود را طالب نيستم، كسي هست كه مي طلبد و داوري مي كند.
۵۱ آمين آمين به شما مي گويم، اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهيد ديد.
۵۲ پس يهوديان بدو گفتند: الآن دانستيم كه ديو داري! ابراهيم و انبيا مردند و تو مي گويي اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهد چشيد؟
۵۳ آيا تو از پدر ما ابراهيم كه مُرد و انبيايي كهمُردند بزرگتر هستي؟ خود را كِه مي داني؟
۵۴ عيسي جواب داد: اگر خود را جلال دهم، جلال من چيزي نباشد. پدر من آن است كه مرا جلال مي بخشد، آنكه شما مي گوييد خداي ما است.
۵۵ و او را نمي شناسيد و اگر گويم او را نمي شناسم مثل شما دروغگو مي باشم. ليكن او را مي شناسم و قول او را نگاه مي دارم.
۵۶ پدر شما ابراهيم شادي كرد بر اينكه روز مرا ببيند و ديد و شادمان گرديد.
۵۷ يهوديان بدو گفتند: هنوز پنجاه سال نداري و ابراهيم را ديده اي؟
۵۸ عيسي بديشان گفت: آمين آمين به شما مي گويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم.
۵۹ آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند. امّا عيسي خود را مخفي ساخت و از ميان گذشته، از هيكل بيرون شد و همچنين برفت.


۱, ۲, ۳, ۴, ۵, ۶, ۷, ۸, ۹, ۱۰, ۱۱, ۱۲, ۱۳, ۱۴, ۱۵, ۱۶, ۱۷, ۱۸, ۱۹, ۲۰, ۲۱

 

 چطور میتوانیم با خداوند رابطه شخصی خود را آغاز نمائیم؟
 آیا سئوالی دارید؟

با دیگران سهیم شوید
AddToAny Email X Facebook WhatsApp